با چه سناریویی رو به رو خواهید شد: ما چند دانشجو بودیم که توخوابگاه زندگی می‌کردیم یه شب دورهم نشسته بودیم و از خاطراتمون تعریف می‌کردیم نوبت به من رسید… و من هم از کلبه‌ی مخوف متروکه‌ای که کنار قبرستان روستایمان قرار داشت رو تعریف کردم اون کلبه صاحب خانه‌اش حاج‌رحیم و همسر آن بی‌بی‌خاتون بود… . از قدیم تو روستا می‌گفتن هرکس وارد اون کلبه‌ی لعنتی شده دیگه هیچ وقت برنگشته… . از روی کنجکاوی به روستا رفتیم که ای‌کاش هیچ وقت وارد اون کلبه ی لعنتی نمی‌شدیم… . اهالی روستاهم خودشون به باور رسیده‌اند که نباید نزدیک اون کلبه بشن… . حال شما باید از طرف اهالی روستا وارد کلبه شید تا سر از راز حاج‌رحیم و همسر آن بی‌بی‌خاتون دربیارید… مراقب خودتون باشید… .